پیرو ولایت فقیه و رهبری باشید تا به این مملکت آسیبی نرسد و بیاد بیاورید چه سرو قامتانی به خون غلتیدند تا سربلندی و افتخار امروز بوجود امد
باز هم اول مهر آمده بود
و معلم آرام
اسم ها را می خواند:
- اصغر پور حسین!
پاسخ آمد:
- حاضر
- قاسم هاشمیان!
پاسخ آمد:
- حاضر
- اکبر لیلا زاد-
پاسخش را کسی از جمع نداد
بار دیگر هم خواند:
- اکبر لیلا زاد
پاسخش را کسی از جمع نداد
همه ساکت بودیم
جای او این جا بود
اینک اما، تنها
یک سبد لاله سرخ
در کنار ما بود
لحظه ای بعد، معلم سبد گل را دید
شانه هایش لرزید
همه ساکت بودیم
ناگهان در دل خود زمزمه ای حس کردیم
غنچه ای در دل ما می جوشید
گل فریاد شکفت
همه پاسخ دادیم:
- حاضر!
ما همه اکبر لیلا زادیم!
میخواستم
شعری برای جنگ بگویم
شعری برای شهر خودم- دزفول-
دیدم که لفظ ناخوش موشک را
باید به کار برد
اما
موشک
زیبایی کلام مرا میکاست
گفتم که بیت ناقص شعرم
از خانههای شهر که بهتر نیست
بگذار شعر من هم
چون خانههای خاکی مردم
خرد و خراب باشد و خونآلود
باید که شعر خاکی و خونین گفت
باید که شعر خشم بگویم
شعر فصیح فریاد
-هر چند ناتمام-
شاعر در جایی دیگر از زبان کودکی منتظر، شعر را اینگونه متوجه جبهه و دفاع مقدس میکند:
«؟ پس پدر کی ز جبهه میآید»
باز کودک زمادرش پرسید
گفت مادر به کودکش که بهار
غنچهها و شکوفهها که رسید
باز کودک زمادرش پرسید
کی بهار و شکوفه میآیند؟
گفت مادر که هر زمان در باغ
غنچهها لب به خنده بگشایند
روز دیگر سراغ باغچه رفت
کودک ما به جستجوی بهار
دید لب بسته است غنچه هنوز
برلب غنچه نیست بوی بهار
ای غنچههای خوب، چرا » : گفت
لبتان را زخنده میبندید؟
زودتر بشکفید و باز شوید
آی گلها، چرا نمیخندید؟
گاه با غنچهها سخن میگفت
گاه خواهش ز غنچهها میکرد
گاه گلبرگ غنچهای را نرم
با سر انگشت خویش وا میکرد.
سر گدشت تورا تاریخ وامت شهید پرور می دانند چون تو جاودانه تاریخی
بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 134200